Tuesday

راحت باش

حمید فوتبالش از همه ی ماها بهتر بود، عین ماهی سر میخورد، توپ هم عین چسب به پاش میچسبید.تو درس هم غولی بود که نمیشد تو مدرسه باهاش پنجه به پنجه کرد. جالب اینکه هیچوقت ندیدم کتاب دستش باشه مگر زنگ تفریح اونم اگر امتحان داشتیم ساعت بعدش. تا جایی هم که یادمه اهل دروغ نبود، هر دفعه به خونشون زنگ میزدم مادرش میگفت رفته فوتبال. تراکتوری پیش میرفت، پیش دانشگاهی معدلش بیست شد، همه گفتن این سیستم تو کنکور جواب نمیده، اما حمید هیچ قانونی براش صدق نمیکرد. آزاد اصلا شرکت نکرد، نشست سر کنکور سراسری تک رقمی شد.
پاشو کرد تو یه کفش که من دانشگاه برو نیستم، تا اینجاشم برای خانوادم پیشرفتم، میگفت میخواد فوتبالشو ادامه بده.
باشگاه سایپا هم اسم نوشت، با اینکه دیر شروع کرده بود اما همون فصل اول تیم ملی جوانان انتخاب شد.
قبل سفر و اردوی تیم ملی یه شب ترک موتور رفیقش میشینه برن یه دوری بزنن، یه راننده ی دیوانه سیگار از دستش میافته، خم میشه که برداره پاشو رو پدال گاز فشار میده از عقب میزنه به موتور.
حمید از پشت با گردن میخوره زمین و فلج میشه. هنوز که هنوزه تلویزیون روشن باشه فوتبال شروع بشه، حمید شروع میکنه گریه کردن...

No comments:

Post a Comment