Sunday

روی خوش زندگی

یک زمان شما بازیکن اول تیم ملی هستید و تمام چشم های مردم به ساق های شماست.نگاهی که توأم با التماس و انتظار برای رخ داد یک معجزه ست. حال تصور کنید شما با این شرایط بلکه سخت تر در فینال جام جهانی هستید. بازی مساویست تا ضربه پنالتی در دقایق پایانی به نفع تیم شما اعلام میشود. شما پشت توپ قرار میگیرید،در چند صدم ثانیه تمام نگاه ها را به خاطر میاوری،صورتهای غرق در اضطراب و دلهره را دوره میکنی، و شادی پس از گلشان را جشن میگیری. تا می آیی ضربه را بزنی، باز هم در کسری از ثانیه با خودت فکر میکنی، اگر گل نشود چی؟ اشک و آه و در آخر منفور شدنتان.
توپ درست در دست دروازه بان فرود می آید و آه حسرت اوج میگیرید. زندگی روی بدش را نشان میدهد،....تا اینکه در عین ناباواری توپ از دست دروازه بان جدا شده و جلوی پایتان می افتاد. اینبار تنها  اشک شوق و صدای فریاد شادی مردم در خیابان ها از جلوی چشمانتان عبور میکند و...گل! یکباره از یک منفور به یک محبوب تبدیل میشوید که زندگی در عین ناباوری روی خوشش را نشان او داده.

Thursday

گفتم نگاهت نکردم؟

دیشب در خاطر من ایستاده بودی جلوی آینه. لباس به تنت میکردی. بدن لخت و عریانت بسان قطعه ای از بهشت. پوستت چون پارچه حریر. موهایت آبشاری بلند و مرتفع که بر گودی کمرت میریخت. یکپارچه سیاه.رویت را به سمت من چرخاندی، چشمانم را بستم.خودم را بخواب زدم و و چشمهایت را به خاطر آوردم.اقیانوسی بود،عمیق. خودم را تجسم میکردم که دستهای خشن و زمختم را روی صورت همچو پنجه آفتابت میکشیدم. حس میکردمت. بو میکشیدمت. باید عطر تنت را جایی در ذهنم ذخیره میکردم. برای روزهایی که قرار نبود داشته باشمت. بوسیدمت تا وجودت را جایی درون قلبم ذخیره کنم. برای روزهایی که نخواهم داشتت.
گفته بودم نگاه نکردمت؟ امابا این حال جغرافیای بدنت را مو به مو،جز به جز از بر بودم.
چقدر خوب که نیستی. بودنت یعنی دل بریدن از دنیا. بودنت یعنی هرروز معبود شدنت. بودنت یعنی من تمام روز رو به رویت بنشینم و تماشایت کنم. چقدر بد که نیستی و من هر آینه بودنت را  نقشی به خیال میزنم...

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من