Thursday

بگیر بخواب ابراهیم

سرت را گذاشته ای روی میز و جرعه جرعه آبجوی هلندی ات را مینوشی. صورتت تو پر تر شده، آب زیر پوستت رفته. سیگار را در میاوری تا صورت سردت که به سپیدی مایل شده قدری گرما به خودش ببیند.
بگیر بخواب ابراهیم ساعت از دو صبح گذشته است و تو نشسته ای در بالکن و تند و تند سیگار روشن میکنی. رنگی از چای مانده، وگر نه آنکه تو مینوشی نه گرمایش گرمای چای است و نه طعمش.
یادت می آید گفتم خاک عطر و بویش مست کننده است؟ پرواز آخر با تو چه کرد که تو هرشب به هوای آن مستی، شراب مینوشی؟

No comments:

Post a Comment