Saturday

تاکسی نیمه شب (دو)

-سیگار میشه کشید؟
-آره، ولی به پا نسوزونه.
-میسوزونه، هرکاریش کنی میسوزونه.
-صندلیو میگم.
-دل و میگم.
-چی بگم؟
-چی تا حالا نگفتی؟ اونو بگو، قدیمیارو که همه شنیدن.
-توپت پره اخوی، اوضاع مثل اینکه خیلی بکامه.
- به کام تو نیست؟
-بازجوییه؟
-ابدا، یه نوع دلجوییه.

عجب بابا، گیر چه آدمی افتادیم نصب شب.
-فکر میکنی؟ فکر کردن همیشه حرفارو خراب میکنه. زبونت به دلت نزدیک تره.اونی که تو دلته رو بگو.
-هوا سرده، همین. من به سرما اونقدر عادت ندارم. بعضی چیزا قشنگن، ولی از تو کارت پستال، از تو عکسا. یه نموره اذیتم میکنه.
-قلب آدما که سرد باشه، سرما بیشتر حس میشه.
-دم شما گرم...
-نشد، ببین، قرار نشد ناراحت بشی، دوستانه مگه نیست؟ دوست باید بگه حرفشو، نگه میشه غریبه، با چارتا قربونت برم و فدات بشم.
-ولمون کن رفیق حوصله داری این موقع شب، منبر رفتن و که همه بلدن.
-من اتفاقا پای منبر تو نشستم. قلب نباید بزرگ باشه، اتفاقا باید وجود آدم بزرگ باشه که قلب و گرم کنه.
-اگه نبود؟
-یکی و انتخاب کن که وجودش بزرگ باشه. بیارش تو زندگیت. قلب سرد همیشه فصل هارو برامون سرد میکنه، تابستون و زمستونم نداره، همینجا پیاده میشم.
-بفرمایید.
-میفرماییم، ولی قبلش حضرت میفرمان،
*ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی،دل بی تو به جا آمد وقت است که بازآیی*
*حافظ شب هجران شد بوی خوش وصال آ،شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی*

No comments:

Post a Comment