Wednesday

همینطوری

انقدری که با خورش بامیه رابطه ی خوبی ندارم که به آش مونده و لهیده فریزری راضی ام. دو بار گرم میکنم بازم سرده انگاری سرما به تنش مونده.
همه اش فکر میکنم، فکر میکنم اما نمیدونم به چی. مشکلم همینه. دارم یه کاری میکنم اما نمیدونم به چه دردی میخوره. همینطوری که با آش بازی میکنم یاد قبل تر ها میفتم. هر حرکتی که از مردم میبینم به نظرم اون لحظه بی معنیه،ولی بعد ها برام میشن یه کد،یه سیگنالی که اون وقتها مردم میدادن تا راه رو نشونم بدن. مثلا یادم افتاد اون شب که به من زنگ زد برم مسجد، بی دلیل بود اما نه اونقدر. نه من مسجدی بودم و نه اون ولی کسی اونجا بود که میخواست بهم نشونش بده، که آره!
فکر میکنم دختر همسایه مون بهم علاقه داشت. داداشش از من سه سال بزرگتر بود میومد از من تو درساش کمک میگرفت، منم همیشه خجالت میکشیدم، چون نمیتونستم جواب سوال هاشو بدم. حق داشتم دو کلاس عقب تر بودم.
این نخود لوبیاهاشم که نپخته اه...
یکی نبود بگه آخه الاغ، خجالتت چیه؟ اون باید خجالت بکشه که اومده از تو سوال درسی میپرسه، اونم دیفرانسیل.اصلا چرا خجالت؟بنده خدا گرا میداده تو نمیگرفتی.انی ویز...
چی؟ "انی ویز"؟ هیچی نیاورد غربت نشینی ولی خوب زبون مادری رو از یادمون برد. نه اینوری افتادم نه اونوری، پس این بومی که میگن کجاست؟
همیشه عقبم کم کم دو سه سال.دست خودمم نیست. اصلا برای چی دارم وسط غذا به این چیزا فکر میکنم خودمم نمیدونم. همینارو میگم. همین فکرای الکی.
میشینم فکر میکنم بعد به یه سری نتایج میرسم که نمیدونم اصلا برای چی! بعد همچین بادی به هیکلم میفته انگار نوبل فیزیک بردم. خیرسرم خیلی تیزم. شدم عین این پیرمردایی که میشینن و علت حمله ی هیتلر به شوروی رو کشف میکنن.
آب سیب خنک و آش داغ بهم نمیان، لاقل دندون هام که از این وصلت اونچنان راضی نیستن.
ولی باز میفهمم چی به چیه، اینکه مردم از هر حرف و هر عملشون منظور دارن، بسته به تندی و کندی ما داره فهمیدنش،خوب نتیجه گرفتم نه؟یه کم دیر نتیجه گرفتم ولی.
آژیر آتیش گوشمو کر کرده ولی هنوزم به این نتیجه نرسیدم پاشم برم پایین...

No comments:

Post a Comment