Thursday

خوبی؟

-چیزی شده؟
+نه،فقط...هیچی.
-نه بگو،چی؟چیه تو فکرت؟
+تو هیچوقت از گذشته ی من نپرسیدی.نپرسیدی با کی بودم با کی رفتم با کی خوابیدم.بعد اونوقت میگی یه مرد سنتی هستی.
-ربطی نداره.
+نه چرا داره. یعنی هیچوقت از خودت سوال نپرسیدی؟ یعنی هیچوقت تو فکرت من رو تو بغل یه مرد دیگه فرض نکردی؟ حسادت نکردی؟ اصلاً اهمیتی میدی؟
-زیادی داری شور ش میکنی. میبری،میدوزی برای خودت. این طور که فکر میکنی نیست. چرا من هم میپرسیدم. اوایل از همون دخترهایی که تو زندگیم بودن. بعدش فقط از خودم پرسیدم،یه کم که گذشت از خودم هم دیگه نپرسیدم.
+خب چرا؟ چی باعث شد...
-صبر کن،دارم توضیح میدم. ببین، من نمیپرسم چون از پرسیده شدن متنفرم. از اینکه یکی از من سوالی بپرسه که من رو مجبور کنه بیل بدست بیفتم به جون خاطرات گذشته ام، بکنم بکنم بکنم و نبش قبر کنم،بیزارم.بعضی خاطرات وقتی دفن میشن میپوسن،بوی تعفن میگیرن.نبش قبر کردنشون تمام ذهنم رو متعفن میکنه.هر خاطره ای طرح و نقش خودش رو داره،بوی خودش رو داره،یکی خوب یکی دردناک. من اگه ازت نپرسیدم چون از مورد سوال قرار گرفتن گریزون بودم.گریزونم از گذشته چون اگه میخواستم همونجا میموندم یا حداقل شرایط رو همونطوری نگاه میداشتم. در ضمن گذشته ی تو یا هرکس دیگه تاثیری تو امروز نداره.گذشته اسمش روشه، گذشته!
گلوم خشک شد، میشه یه لیوان آب برام بیاری؟ پنجره رو هم باز بذار، هوای اطاق یکهو سنگین شد. ناراحت شدی؟
-نه...نه، یعنی نمیدونم، نمیدونم خوشحال شدم یا نه،ولی ناراحت نه.

No comments:

Post a Comment