Monday

هیچکس یعنی هیچکس

هیچکس باور نمیکند افسرده باشی.هیچ شباهتی به آدم های افسرده نداری "مالنا" . داستانت را آنقدر که باید میدانم.نه کم است نه زیاد،به اندازه است. از رویاهایی که داشتی با خبرم،خبر بد و تلخ مرگ تدریجی خوابها و رویاهایت هم به گوشم رسیده است.اما چگونه به تو حالی کنم "رویا" مرگ ندارد؟
یقین دارم هنوز باور نداری تمام شده است.من نمی گویم، صورتت این را میگوید. لباس هایت حرف میزنند. درست هم می گویند.خنده ات را از پشت شیشه دیدم.
مالنا تو آنقدر زیبایی که نمیدانستم چشم هایم را باور کنم یا زیباییت را.آب میشوم وقتی نمیتوانم به تو بفهمانم هنوز راهی نیامده ای که بخواهی از مرگ رویا حرف بزنی.
گفتم شبیه به آدم های افسرده نیستی.آدمهای افسرده زشت اند،خمودند، قوز دارند، حرفهایشان یأس آور است، یک تکه یخ، اما تو شبیه به هیچکدام از آنها نیستی. تنها حرفهایت این روزها سردند که شاید من مثل یک آتشفشان گرم شده ام. به هرحال این را هشدار بدان. تمام اتفاقات یک باره نمیفتد.علائمش رعب آور است.
راستی باران به تو نمیسازد، نمور ات میکند، آفتاب شو بتاب.جایی که هستی خبری از آفتاب نیست،ابریست،میفهمی چه میگویم؟

No comments:

Post a Comment