Thursday

یازدهمی از ردیف دوم

پدرم وقتی تولد مادرم میشه از صبح منتظر میشینه تا من با مادرم جر و بحث کنم. بعد میاد جلو با حالت تشرآمیز که مگه نمیدونی امروز تولد مادرته؟ نمیتونی یه امروز رو کل‌کل نکنی؟ حتما امروز که روز تولد این بنده خداست؟ تو این مدت که داره به در میگه دیوار بشنوه با مادرم چشم تو چشم نمیشه.
روی «امروز تولد مادرته» تاکید داره. اصلا منظورش من نیستم. با من کاری نداره. حتی اگه جر و بحث هم نکنم میاد سراغ ریخت‌ و پاش تو خونه. یه جا رو  بند میکنه میگه کثیفه. میگه تو این‌کار رو کردی. نمیشد امروز که تولد مادرته یه دستی به سر و گوش خونه میکشیدی؟ نمیشد دمپایی توالت رو خیس نمیکردی؟ همه‌ی اینها یعنی تولدت مبارک.
عصرش هم میگه بریم بیرون یه چیزی بخوریم. اینم یعنی تولدت مبارک. بعد شب جلوی تلویزیون که نشستیم میره یه چیزی که یه هفته قبل  من انتخاب کردم و خودش خریده رو میاره میگه این رو شروین خریده  برای تولدت. یعنی تولدت مبارک.

No comments:

Post a Comment